معنی راه راست یافتن

حل جدول

راه راست یافتن

رشاد

اهتدا


راه راست

صراط

مستقیم، صراط

منهج


راه راست یافته

راشی

راشد

مهدی


راه های راست

منهج, مستقیم، صراط, صراط.


راه راست رونده

مسترشد

لغت نامه دهخدا

راه یافتن

راه یافتن. [ت َ] (مص مرکب) پیدا کردن راه. اهتداء. (تاج المصادر بیهقی). تهدی. مشی. (منتهی الارب):
اگر راه یابد کسی زین جهان
بباشد ندارد خرد در نهان.
فردوسی.
تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره
تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه.
منوچهری.
- راه بازیافتن، هدایت شدن. (یادداشت مؤلف): و بپارسی [ثوابت را] بیابانی خوانند ازیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. (التفهیم).
|| جا گزیدن. جای گرفتن. اتصال یافتن. پیوستن. متصل شدن:
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان تست.
سعدی.
قطره بدریا چو دگر راه یافت
نام و نشانش همه دریا شود.
اوحدی.
|| نفوذ یافتن. رسوخ کردن. تسلط پیدا کردن. رخنه کردن. اثر کردن. مسلط شدن:
همه کشورم کوه و دره است و چاه
نیابد برین بوم و بر دیو، راه.
فردوسی.
چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخ ها شد جای کوف و باغها شد جای خار.
فرخی.
و چون ترسیدند [طغرل و سپاهش]... به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بزرگ برایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 606). اما اینقدر دانم که از امیرک نامه رسیده است بحادثه ٔ آلتونتاش و حال این خداوند دیگر شده است و نومیدی سوی او راه یافته (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 652). چون لختی خلل راه یافت به خلافت عباسیان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). اما خرج به اندازه ٔ دخل کن تا نیاز اندر تو راه نیابد. (قابوسنامه).
چو زین منزلگه کم بیش ها بیرون شود زآن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
ناصرخسرو.
نظم نگیرد بدلم در غزل
راه نیابد بدلم در غزال.
ناصرخسرو.
و اول خللی و خرابی که در اصطخر راه یافت آن بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 116). چون از ملک [جمشید] چهارصدواند سال بگذشت و دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... (نوروزنامه). تحیر و تردد بدو [شیر] راه یافته است. (کلیله و دمنه). بطر آسایش... بدو [شتربه] راه یافت. (کلیله و دمنه). و مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر از جهت او نهاده باشد فرحی بدو راه یابد. (کلیله و دمنه). که فساد کلی در ملک و دین راه یابد. (گلستان). غازان خان... درآمد و اندیشه... گماشت و همگی همت بر آن مصروف داشت که تدارک خللها که به امور ملک راه یافته بودکند. (تاریخ غازانی ص 252).
نیست جز بیرون در، جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار، کج.
صائب.
|| دسترس پیدا کردن. موفق شدن.توفیق یافتن. اجازه یافتن: و نامه نبشته آمد نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم تا سعادت دیدار همایون خداوند [مسعود] دیگر باره یافتم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511). پس رقعتی نبشت [بونصر مشکان] بامیر [مسعود] و مرا [بیهقی را] داد و ببردم و راه یافتم و برسانیدم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 512).
چون نباشدت عمل راه نیابی سوی علم
نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب.
ناصرخسرو.
یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارم است.
ناصرخسرو.
اغتثاث، راه یافتن بسوی چیزی. (منتهی الارب). || اطلاع یافتن. آگاه شدن. پی بردن. آگاهی یافتن. معرفت یافتن. رسیدن:
ز بیگانه پردخت کن جایگاه
بدین راز ما تا نیابند راه.
فردوسی.
نیابی به چون و چرا نیز راه
نه کهتر بر این دست یابد نه شاه.
فردوسی.
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه.
فردوسی.


راست راست

راست راست. (ق مرکب) دور از خمیدگی. نهایت مستقیم و آخته. بی کجی. || در تداول عامه بی پروا، بی اعتنا، آشکار، علنی. و در ترکیبات زیر بدین معانی آید:
- راست راست رفتن و برگشتن، برای انجام دادن کاری سرسری و بدون دقت و اعتنا رفتن و بی نتیجه برگشتن. زیربار کار و زحمتی نرفتن. و رجوع به راست راست گشتن شود.
- راست راست گشتن یا راست راست راه رفتن، ول گشتن. تن بکاری ندادن. بشغل و حرفه و پیشه ای نپرداختن. زیربارکار و زحمتی نرفتن و سربار دیگران شدن. شانه زیربارشغل و پیشه ای خم نکردن. تن به بیکاری و مفتخواری دادن با حالت غرور و تکبر.

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

راه یافتن

Beipflichten, Zustimmen

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

راه راست یافتن

1408

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری